عشق حسین
تو که آهسته ميخواني قنوت گريه هايت را , ميان ربناي سبز دستانت دعايم کن !
… باز امشب ميخواهم با يار و ياور هميشگي ام خلوت کنم … در اين حس عاشقانه… لذت صحبت با دوست , با يگانه ي هستي به راز و نياز بپردازم…
تنها ياوري که هيچگاه از صحبت با او نا اميد نشدم و تنها کسي که به راستي حرفهاي عميق قلب و روحم را با او گفـــــــــته ام…
و به راستي برخي ناگفته ها را نميتوان حتي به عزيز ترين و نزديکترين کسان گفت…هرچند که خيلي دوستشان بداري و راحت با آنان سخن گويي…
خب بعضي حرف ها خاص دلت و خداي توست !
که انديشه اي ست و ناگفتني هايي ست و همان يگانه ي بي همتا از ان خبر دارد !
خالقي که هميشه با يادش آرام شدم و اين آرامش را از فطرت و ذاتم و مناجاتهاي پاک و خالصانه ي مادرم و نيايشهاي شبانه ي پدرم به ارث برده ام…
امشب باز به سوي دوست آمده ام…
اما نه براي حرفهاي درونيم….
نه براي گريه هاي شور انگيز !
که امشب آمده ام
براي تو دعا کنم….